آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

آوا

این روزها... 55

این روزها کتاب می خونیم ولی کم پیش می یاد که به صفحه آخر برسیم. در مورد تصویرها حرف می زنی، قصه می گی ... بعضی وقت ها هم از آرزوهات حرف می زنی   تاریخ عکس: 1392/10/27 "مامان، کاش من از این چرخ ها داشته باشم. چرخ بزرگ سنگینه. کاش چرخ کوچیک داشته باشم... بعد آسیاب درست می کنم... کاش خروس پری هم داشته باشم. قورباغه هم داشته باشم. خرگوش هم داشته باشم... کاش حیوانات داشته باشم... "     ...
27 دی 1392

بازی 60

سی و یک ماهگی آوا: و اما محبوب ترین اسباب بازی این روزهای دخترم این اصلا یک کارتن معمولی نیست. فسینه (سفینه) است. فسینه فضایی. سوارش شدی، داری می ری فضا، اورانوس . تاریخ عکس : 1392/10/27 بعضی وقت ها هم ماشین می شه یا قطار. اینطوری   اول همه رو سوار می کنی.بعد خودت سوار می شی. تاریخ عکس : 1392/09/22  در واقع سوار نمی شی، به زور خودتو جا می دی بین مسافران محترم  تاریخ عکس : 1392/09/16 بعضی وقت ها هم خونه می شه، اینطوری تاریخ عکس : 1392/09/17 ...
27 دی 1392

نقاشی 6

سی و یک ماهگی آوا: گل کشیدی با ساقه و برگ  هواپیما کشیدی    صورت با دو تا چشم قلمبه  تاریخ عکس ها: 1392/09/15  یک گل دیگه با ساقه  درخت کشیدی با ریشه (فلش قرمز) و برگ (فلش سفید)  تاریخ عکس ها:1392/10/24 ...
24 دی 1392

بازی 58

سی ماهگی آوا: سلااام. بالاخره برگشتیم از سفر چندین و چند روزه مون   مسیر رفت خیلی سخت بود. الهی من فدات شم که اینهمه منتظر بودی  بر خلاف همیشه که همون ابتدای مسیر می خوابیدی، اینبار نخوابیدی و  نخوابیدی و انتظار کشیدی برای رسیدن  نزدیک که شدیم، بالاخره، از زور خستگی خوابیدی یا بهتر بگم غش کردی و من دو ساعتی راحت بودم از شنیدن این جمله تکراری "مامان، رسیدیم"     کلی هم انتظار کشیدی برای عروسی دایی که قرار بود چند روز بعد برگزار شه... تقریبا کل مراسم عروسی هم دنبالت بودم که وسط دست و پای مردم صدمه نبینی و ... خلاصه گذشت... کرمان برف بارید. بعد از سالها و سالها و سالها ......
17 دی 1392

پلی پلیس

آوا: مامان، من پلی پلیس باشم، شما بیلی بنا من: پلی پلیس، خانم داگز بری کجاست؟ آوا: پیش بارکر من: بارکر کجاست؟ آوا: پیش خانم داگز بری ...
15 دی 1392

بازی 57

سی ماهگی آوا: و بالاخره مهارت های جدیدت دختر گلم   _ مسافرت که بودیم، برای اولین بار و بی مقدمه شروع کردی به کله معلق زدن     نه یک بار، نه دو بار، چندین و چند بار، اونقدر زیاد که نگران سر مبارک شدیم و چاره نداشتیم.     تاریخ عکس : 1392/10/08 _ اخیرا دوچرخه سوار می شی (بابا برای امنیت بیشتر چرخ کمکی بسته) دوچرخه هنوز برات بزرگه و به زحمت رکاب می زنی ولی می تونی جلو بری با زحمت فراوان.  جالب اینجاست که سوار دوچرخه می شی و به زحمت رکاب می زنی ولی اصلا از سه چرخه ات استفاده نمی کنی و سوار نمی شی.  _ از قیچی هم خیلی خوب استفاده می کنی و کاغذ خرد می کنی برام. تاریخ عکس: 1392...
8 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد